خوش تقریر. شیرین زبان. بلیغ. کسی که سخن او آشکار بود و درهم نبود. (ناظم الاطباء) ، آنکه نیش کلام ندارد. آنکه جز از روی مهربانی سخنی دیگر نگوید. خوشگو. خوش سخن. پسندیده گو: چون سخن گوید خوش سخن و خوشخوی و خوش زبان و خوش آواز باشد. (ترجمه طبری بلعمی). دلم مهربان گشت بر مهربانی کشی دلکشی خوش لبی خوش زبانی. فرخی. ماهرویی نشانده اندر پیش خوش زبان و موافق و دمساز. فرخی. مشک جعد و مشک خط و مشک ناف و مشکبوی خوش سماع و خوش سرود و خوش کنار و خوش زبان. منوچهری. اگرچه بود میزبان خوش زبان پزشکی نه خوب آید از میزبان. اسدی. بت خوش زبان چون سخن یاد کرد بت بی زبان را شه آزاد کرد. نظامی. دست من بشکسته بودی آن زمان چون زدم من بر سر آن خوش زبان. مولوی
خوش تقریر. شیرین زبان. بلیغ. کسی که سخن او آشکار بود و درهم نبود. (ناظم الاطباء) ، آنکه نیش کلام ندارد. آنکه جز از روی مهربانی سخنی دیگر نگوید. خوشگو. خوش سخن. پسندیده گو: چون سخن گوید خوش سخن و خوشخوی و خوش زبان و خوش آواز باشد. (ترجمه طبری بلعمی). دلم مهربان گشت بر مهربانی کشی دلکشی خوش لبی خوش زبانی. فرخی. ماهرویی نشانده اندر پیش خوش زبان و موافق و دمساز. فرخی. مشک جعد و مشک خط و مشک ناف و مشکبوی خوش سماع و خوش سرود و خوش کنار و خوش زبان. منوچهری. اگرچه بود میزبان خوش زبان پزشکی نه خوب آید از میزبان. اسدی. بت خوش زبان چون سخن یاد کرد بت بی زبان را شه آزاد کرد. نظامی. دست من بشکسته بودی آن زمان چون زدم من بر سر آن خوش زبان. مولوی
دهی است از دهستان حومه بخش اردکان شهرستان شیراز واقع در 4 هزارگزی جنوب اردکان و 6 هزارگزی باختری شوسۀ اردکان به شیراز. این ناحیه کوهستانی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). قریه ای است یک فرسنگی جنوبی اردکان فارس. (از فارسنامۀ ناصری)
دهی است از دهستان حومه بخش اردکان شهرستان شیراز واقع در 4 هزارگزی جنوب اردکان و 6 هزارگزی باختری شوسۀ اردکان به شیراز. این ناحیه کوهستانی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). قریه ای است یک فرسنگی جنوبی اردکان فارس. (از فارسنامۀ ناصری)
قصبه ای است قریب به بدلیس در کوه افتاده و طرف مشرق آن گشاده، در طرف غربی اش کوهی بلند و دامنه اش دلپسند، در قدیم شهری آباد بوده شیخ حسن چوپانی آنرا خراب نموده، اکنون قریب هزار باب خانه در آن معمور است و بخوبی آب و هوا مشهور می باشد. (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری)
قصبه ای است قریب به بدلیس در کوه افتاده و طرف مشرق آن گشاده، در طرف غربی اش کوهی بلند و دامنه اش دلپسند، در قدیم شهری آباد بوده شیخ حسن چوپانی آنرا خراب نموده، اکنون قریب هزار باب خانه در آن معمور است و بخوبی آب و هوا مشهور می باشد. (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری)
صفت رام بودن اسب. غیرکشنده و غیرسرکش و غیرتوسن: رام زین و خوش عنان و کش خرام و تیزگام شخ نورد و راهجوی و سیل بر وکوه کن. منوچهری. دیرخواب و زودخیز و تیزسیر و دوربین خوش عنان و کش خرام و پاکزاد و نیکخوی. منوچهری. اشهب گردون بدرکاب نگیرد جز پی یکران خوش عنان که تو داری. سیدحسن غزنوی. نه ابر از ابر نیسان درفشان تر نه باد از باد بستان خوش عنان تر. نظامی. بدستم در از دولت خوش عنان طبرزد چنین شد طبرخون چنان. نظامی. چون آب رونده خوش عنان باش هرجا که روی لطف رسان باش. نظامی
صفت رام بودن اسب. غیرکشنده و غیرسرکش و غیرتوسن: رام زین و خوش عنان و کش خرام و تیزگام شخ نورد و راهجوی و سیل بر وکوه کن. منوچهری. دیرخواب و زودخیز و تیزسیر و دوربین خوش عنان و کش خرام و پاکزاد و نیکخوی. منوچهری. اشهب گردون بدرکاب نگیرد جز پی یکران خوش عنان که تو داری. سیدحسن غزنوی. نه ابر از ابر نیسان درفشان تر نه باد از باد بستان خوش عنان تر. نظامی. بدستم در از دولت خوش عنان طبرزد چنین شد طبرخون چنان. نظامی. چون آب رونده خوش عنان باش هرجا که روی لطف رسان باش. نظامی
خوش بیانی. خوش تقریری. خوشگوئی. خوش سخنی: بدین شرمناکی بدین خوب رسمی بدین تازه رویی بدین خوش زبانی. فرخی. ، نرم گویی: و آنگه به کلید خوش زبانی بگشاد خزانۀ نهانی. نظامی. با من آن مه به خوش زبانیها کرد بسیار مهربانیها. نظامی
خوش بیانی. خوش تقریری. خوشگوئی. خوش سخنی: بدین شرمناکی بدین خوب رسمی بدین تازه رویی بدین خوش زبانی. فرخی. ، نرم گویی: و آنگه به کلید خوش زبانی بگشاد خزانۀ نهانی. نظامی. با من آن مه به خوش زبانیها کرد بسیار مهربانیها. نظامی